davod12

 
قام بالانضمام: 2011-05-11
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
النقاط117أكثر
المستوى التالي: 
النقاط المتبقية: 83

گران‌ترین وکیل ایران اصلا پرونده‌هایش را نمی‌بیند!!!!

گران‌ترین وکیل ایران اصلا پرونده‌هایش را نمی‌بیند!!!!

امروز به این مقاله و خبر برخورد کردم و برام جالب بود که آدمی با داشتن معلولیتی جدی این همه موفق میشه و خیلی از ماها با یه ناراحتی کوچیک حسابی قافیه رو می بازیم
این آقا همین جاست تو همین شهر و با همین شرایطی که همه ما داریم زندگی می کنیم ..ولی اون کجا و خیلی از ماها کجا
اون فهمیده که زندگی ارزش داره
به این که کاری شدنی هست اعتقاد و ایمان داره 

وقتي ايمان داشته باشي كه كار شدني است (،ايماني حقيقي)،فكرت راههاي انجام اونو پیدا خواهد کرد .



گران‌ترین وکیل ایران اصلا پرونده‌هایش را نمی‌بیند



 

او گران‌ترین وکیل ایران است. یکی از مهم‌ترین پرونده‌های تاریخ قضائی ایران را وکالت کرده و بیشترین حق‌الوکاله را گرفته است؛ چیزی در حدود یک‌ و نیم میلیارد تومان. 

علی صابری (وکیل نابینا) از آن دست آدم‌هایی‌ است که مفهوم معلولیت و توانایی را در ذهن به‌هم می‌ریزد. او توانسته با پشتکار و اعتماد به نفس، به هر چیزی که به آن معلولیت می‌گویند، غلبه کند و در حرفه خودش یکی از جنجالی ترین‌ها باشد. 
دفتر وکالت علی، شلوغ است. دارد لایحه را به یکی از موکلان‌اش دیکته می‌کند. همه، با وقت قبلی آمده‌اند. علی فقط بعدازظهرها دفتر است. هیچ‌کس از دیدن وکیل نابینا تعجب نمی‌کند، این روزها علی دیگر برای خودش اسم و رسمی دارد و همه از معلولیت‌اش و موفقیت‌های عجیب و غریبش باخبرند. 

با چشم دیگران 
او نمی‌بیند و نمی‌تواند هیچ‌کدام از پرونده‌هایی را که در دست دارد بخواند چون آنها به خط بریل نیستند، نمی‌تواند آخرین قوانین مصوبه ر ا ببیند چون هنوز فرصت نشده آنها را به خط بریل درآورند. نمی‌تواند در دفاع از موکلان‌اش لایحه بنویسد. نمی‌تواند در چشم‌های موکلان‌اش نگاه کند و راست و دروغ حرف‌هایشان را بفهمد. 
نمی‌تواند تنها و بدون همراه به دادگاه برود و با همه این حرف‌ها باز هم به نظر علی، چشم آخرین عضوی است که یک وکیل به آن نیاز دارد؛ «ندیدن را می‌توان حل کرد. آدم باید فقط خودش را از تک و تا نیندازد. من مدت‌هاست به دیدن از دریچه چشم دیگران عادت کرده‌ام. طوری برنامه‌ریزی کرده‌ام که هیچ‌وقت با مشکلم دست تنها رودررو نشوم. از اول برنامه کار تیمی برای خودم درست کرده‌ام. 
دوستان بسیار زیادی دارم؛ وکلایی که با هم روی پرونده‌ها کار می‌کنیم، با هم آنها را می‌خوانیم، با هم لایحه می‌دهیم و... جدا از همه این حرف‌ها منشی من هم آدم منحصر به فردی است. 
منشی یک فرد نابینا باید ویژگی‌های خاصی داشته باشد. او چندین برابر دیگران کار می‌کند و مجبور است همه چیزهایی که نابینا نمی‌تواند بخواند، برایش بخواند و همه چیزهایی که نمی‌تواند بنویسد، برایش بنویسد. منشی یک نابینا در حقیقت چشم‌های او هم هست». 
کتاب بریل و قلمم را بردم سرکار! 
به نظر علی صابری، همه چیز به چشم مردم عادی می‌شود؛ حتی مردی با عصای سفید در راهرو‌های تنگ و تاریک دادگستری؛ «وقتی از جامعه اقلیت باشید، همیشه محدودیت‌هایی دارید. مردم از دیدن شما در هر جایگاهی تعجب می‌کنند. 
بعد از فارغ‌التحصیلی مدتی در قسمت ارشاد دادگستری لواسان مشغول شدم. آن موقع حضور من برای خیلی‌ها غیرقابل باور بود. بالاخره قسمت ارشاد قسمتی است که به مراجعه‌کنندگان راهنمایی حقوقی می‌دهد و با شنیدن دعوای آنها به آنها می‌گوید چه باید بکنند. اینکه فرد نابینا در مراجعه مستقیم با مردم باشد و بخواهد به آنها راهنمایی بدهد و از عهده کار هم برآید، برای خیلی‌ها قابل قبول نبود. 
اوایل برای من هم مشکل بود. جای خالی چشم‌هایم را به‌شدت احساس می‌کردم اما زود خودم را دریافتم. تصمیم گرفتم مثل همه آدم‌ها باشم. محیط کارم را برای خودم راحت و دلپذیر کنم. این شد که یک روز یک کتاب حقوقی که به زبان بریل بود، با یک قلم سبک مخصوص نابینایان که به آن لو قلم می‌گویند با خودم بردم سر کار. آنجا نشسته بودم و مابین مراجعه‌های مردم کتاب می‌خواندم و یادداشت‌برداری می‌کردم. 
تصور کنید مردم با چه صحنه‌ای رو‌به‌رو می‌شدند؛ نابینایی که در قسمت ارشاد قضائی نشسته، کتاب بریل می‌خواند و خلاصه‌برداری می‌کند. بعد از مدتی، حضورم برای همکاران بسیار عادی شد؛ آن‌قدر که معلولیت مرا از یاد بردند و با خیلی‌هاشان صمیمی شدم». 
مردم از وکیل گریزان‌اند 
سر علی صابری، شلوغ است و در زمانی که همه به خاطر هزینه بالای وکالت از آن فراری‌اند، یک وکیل نابینا این همه مشتری داشته باشد جالب است؛ «نمی‌دانم شاید به خاطر پرونده هموفیلی‌هاست. البته من برای به دست آوردن مقام و مرتبه فعلی‌ام خیلی زحمت کشیده‌ام. حقیقت این است که مردم ایران زیاد اهل وکیل گرفتن و کارها را به دست وکیل سپردن نیستند و بیشتر ترجیح می‌دهند خودشان کارشان را انجام دهند و پول وکیل را هم در جیب بگذارند. 
آنهایی هم که یک وکیل می‌گیرند، ترجیح می‌دهند پولشان را به وکیلی بدهند که هم سابقه زیادی داشته باشد، هم سن و سالش بالا باشد و هم مشکل خاصی نداشته باشد. خودتان ببینید در چنین شرایطی، مطرح شدن برای یک وکیل نابینای سی و چند ساله چقدر دشوار است؟ قضات حالا دیگر مرا شناخته‌اند و از دیدن من و همراهم در دادگاه تعجب نمی‌کنند. دفاعیات شفاهی را من انجام می‌دهم و مسائلی که نیاز به خواندن یا نوشتن دارد، همکارم انجام می‌دهد. 
با نا بینایی‌ام هیچ مشکلی جز رفتار‌های ناپسند برخی همکاران ندارم، البته این را به گردن فرهنگ جامعه می‌گذارم؛ جامعه‌ای که به معلول به عنوان یک پدیده می‌نگرد و از پیشرفت او تعجب می‌کند و در برخی شرایط متاسفانه به او حسودی می‌کند

 


عشق و دیوانگی !!!!!

عشق و دیوانگی !

آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند:

به تک تک واژه ها دقت کنِِِید و اگر دوست داشتید چند بار بخوانید هربار بیشتر لذت می برید

آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند

دیوانگی 
فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند


او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن


......یک...دو...سه...چهار...
همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛

هوس به مرکز زمین رفت؛

دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد
و دیوانگی مشغول شمردن بود.هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد، و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.


در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد،
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود،


و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود .
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.

او از یافتن عشق ناامید شده بود.

حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است،
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد.

و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد،
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند،

او کور شده بود ، دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»


عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»


و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست!

 


اشعار جالب و طنز کارت عروسی!!!!

اشعار جالب و طنز کارت عروسی!!!!

 

آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست /

با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید



ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است /

لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید



بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ /

معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید



تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه /

با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید



البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها /

پیش فامیل مقابل آبروداری کنید

 


میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است /

پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید



گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی /

دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید



موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان /

پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید



هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر /

هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید



در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب /

کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید



گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه /

چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید



ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک /

دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید



لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست /

از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید



البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای /

پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید



حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری /

با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید



کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟/

با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید



در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور /

بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید


بوی باران......

به تمامی اعضای گل persia سلام عرض میکنم و سال نو رو به همه تبریک میگم.امیدوارم تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و در روزهای پیشرو در سال 91 بهترینها براتون رقم بخوره. فصل بهاره و بارون های زیبا و دو نفره .

عکس های بسیار زیبا از باران براتون آماده کردم که امیدوارم لذت ببرید.






 

 
 
 











 
 
 
 











 
 
 
 











 
 
 
 








 

دوستان با آرزوی سالی خوب و پر انرژی

شاد و پاینده باشید


13 سیزده بدر.....

13 سیزده بدر


گفته می شود ایرانیان باستان در آغاز سال نو پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده ایست به باغ و صحرا می رفتند و شادی می کردند و در حقیقت با این ترتیب رسمی بودن دورهً نوروز را به پایان میرسانیدند.[۲] می توان گفت معقول ترین موردی که درباره ی سیزده به در گفته می شود همین است .



آیین‌های سیزده‌ بدر 

این رویداد دارای آیین‌های ویژه‌ای است که در درازای تاریخ پدید آمده و اندک اندک چهره سنت به خود گرفته است. از آن جمله می‌توان آیین‌های زیر را برشمرد.

گره زدن سبزه
سبزه به رود سپردن
خوردن کاهو و سکنجبین
پختن غذاهای متنوع به ویژه آش رشته

سبزه گره زدن 

یکی از آیین های این روز سبزه گره زدن است که معمولا جوانان در این روز این کار را انجام می دهند .

فلسفه سبزه گره زدن 

افسانه ی آفرینش در ایران و مسأله ی نخستین بشر و نخستین شاه و دانستن روایاتی درباره ی کیومرث حائز اهمیت زیادی است . در اوستا چندین بار از کیومرث سخن به میان آمده و او را اولین پادشاه و نیز نخستین بشر نامیده است . گفته های حمزه اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و الانبیا صفحات 29 -23 و گفته های آثار الباقیه بر پایه ی همان آگاهی است که در منابع پهلوی وجود دارد . مشیه و مشیانه که دختر و پسر دوقلوی کیومرث بودند، روز سیزدهم فروردین برای اولین بار در جهان با هم ازدواج نمودند . در آن زمان چون عقد و نکاهی شناخته شده نبود آن دو به وسیله ی گره زدن دو شاخه ی مورد، پایه ی ازدواج خود را بنا نهادند و چون ایرانیان باستان از این راز بخوبی آگاهی داشتند، آن مراسم را - بویژه دختران و پسران دم بخت - انجام می دادند و امروز هم دختران و پسران برای بستن پیمان زناشویی نیت می کنند و علف گره می زنند .[۸]

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست /
دریاب که هفته‌ی دگر خاک شده ست

می نوش و گلی بچین که تا در نگری / 
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست


(با آرزوی روزی شاد در کنار طبیعت)

دوستان سیزده بدر خوشی داشته باشید