goli_kh

 
قام بالانضمام: 2011-02-14
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
النقاط171أكثر
المستوى التالي: 
النقاط المتبقية: 29
آخر لعبة
بينجو

بينجو

بينجو
مضت 3 سنوات 61 يوم

من مست و تو دیوانه...

 

 

من مست و تو ديوانه مارا كه برد خانه

صد بار ترا گفتم كم خور دو سه پيمانه

در شهر يكي كس را هشيار نمي بينم

هر يك بتر از ديگر شوريده و ديوانه

جانا به خرابات ا تا لذت جان بيني

جان را چه خوشي باشد بي صحبت جانانه؟

هر گوشه يكي مستي دستي زده بر دستي

وان ساقي هر هستي با ساغر شاهانه

تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي

زين وقت به هشياران مسپار يكي دانه

اي لولي بربط زن تو مست تري يا من

اي پيش چو تو مستي افسون من افسانه

از خانه برون رفتم مستيم به پيش امد

در هر نظرش مضمر صد گلشن و كاشانه

چون كشتي بي لنگر كژ مي شد و مژ مي شد

وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم : زكجايي تو؟ تسخر زد و گفت : اي جان

نيميم ز تركستان نيميم ز فرغانه

نيميم ز اب و گل نيميم زجان و دل

نيميم لب دريا نيمي همه در دانه

من بي دل و دستارم در خانه ي خمارم

يك سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه؟

شمس الاحق تبريزي از خلق چه پرهيزي؟

اكنون كه در افكندي صد فتنه ي فتانه……

 

سلام دوستان صبح سرد سرد جمعه ی همگی بخیر