goli_kh

 
قام بالانضمام: 2011-02-14
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
النقاط171أكثر
المستوى التالي: 
النقاط المتبقية: 29
آخر لعبة
بينجو

بينجو

بينجو
مضت 3 سنوات 61 يوم

بیا و کشتی ما...

بيا و كششى ما در شط شراب انداز        

خروش و ولوله درجان شيخ و شاب انداز

مرا به كشتى باده در افكن اى ساقى       

كه گفته اند نكوئى كن و در آب انداز

ز كوى ميكده برگشته ام ز راه خطا       

مراد گر ز كرم با ره صواب انداز

بيار زان مى گلرنگ مشك بو جامى       

شرار رشك و حسد در دل گلاب انداز

به نيم شب اگرت آفتاب مى يابد       

ز روى دختر گل چهر رز نقاب انداز

اگر چه مست و خرابم تو نيز لطفى كن       

نظر برين دل سرگشته ء خراب انداز

مهل كه روز وفاتم به خاك بسپارند       

مرا به ميكده بر در خم شراب انداز

ز جور چرخ چو حافظ به جان رسيد دلت

به سوى ديو محن ناوك شهاب انداز

 

سلام و همه ی روزتون پرشادی و گرمی .

عجب بارونی داره میاد!خیلی وقته مشهد تو این فصل اینهمه بارون نداشته.اینو باید به فال نیک گرفت.


اما من میدانم...

پیرمر دی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستار ان ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرد اری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»   پی رمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبردار ی نیست. پرستار ان از او دلیل عجله اش را پرسیدند. زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود! پرستار ی به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پ یرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

شاهد آن نیست...

شاهد آن نيست كه موئى و ميانى دارد        

بنده ء طلعت آن باش كه آنى دارد

شيوه ء حور و پرى گرچه لطيف است ولى       

خوبى آنست و لطافت كه فلانى دارد

مرغ زيرك نزند در چمنش پرده سراى       

هر بهارى كه به دنباله خزانى دارد

چشمه ء چشم مرا اى گل خندان درياب       

كه باميد تو خوش آب روانى دارد

گوى خوبى كه برد از تو كه خورشيد آنجا       

نه سواريست كه در دست عنانى دارد

خم ابروى تو در صنعت تير اندازى       

برده از دست هر آنكس كه كمانى دارد

دلنشان شد سخنم تا تو قبولش كردى       

آرى آرى سخن عشق نشانى دارد

در ره عشق نشد كس به يقين محرم راز       

هر كسى بر حسب فكر گمانى دارد

با خرابات نشينان ز كرامات ملاف       

هر سخن وقتى و هر نكته مكانى دارد

مدعى گو لغز و نكته به حافظ مفروش

كلك ما نيز زبانى و بيانى دارد

 

سلام صبح سرد پاییزیتون بخیر.اینجا داره بارون میاد.امیدوارم شاد باشین وسلامت


دیدم به خواب ....

ديدم به خواب دوش كه ماهى بر آمدى        

كز عكس روى اوشب هجران سر آمدى

تعبير رفت يار سفر كرده مى رسد       

اى كاش هر چه زودتر از در در آمدى

ذكرش به خير ساقى فرخنده فال من       

كز در مدام با قدح و ساغر آمدى

خوش بودى ار به خواب بديدى ديار خويش       

تا ياد صحبتش سوى ما رهبر آمدى

فيض ازل به زور و زر ار آمدى به دست       

آب خضر نصيبه  ی اسكندر آمدى

آن عهد ياد باد كه از بام و در مرا       

هر دم پيام يار و خط دلبر آمدى

كى يافتى رقيب تو چندين مجال ظلم       

مظلومى ار شبى به در داور آمدى

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق       

دريا دلى بجوى ، دليرى ، سر آمدى

آن كو ترا به سنگدلى گشت رهنمون       

اى كاشكى كه پاش به سنگى بر آمدى

گر ديگرى به شيوه ء حافظ زدى رقم

مقبول طبع شاه هنرپرور آمدى

 

سلام صبح شنبه سرد پاییزیتون بخیر و روز کورش بزرگ گرامی.


سرم خوشست و ...

سرم خوشست و به بانگ بلند مى گويم       

كه من نسيم حيات از پياله مى جويم

عبوس زهد به وجه خمار ننشيند       

مريد خرقه ء دردى كشان خوشخويم 

ز شوق نرگس مست بلند بالائى       

چو لاله با قدح افتاده بر لب جويم

شدم فسانه به سرگشتگى چو گيسوى دوست       

كشيد در خم چوگان خويش چون گويم

گرم نه پيرمغان در به روى بگشايد       

كدام در بزنم چاره از كجا جويم

تو خانقاه و خرابات در ميانه مبين       

خدا گواه كه هر جا كه هست با اويم 

غبار راه طلب كيمياى بهروزيست       

غلام دولت آن خاك عنبرين بويم

بيار مى كه به فتوى حافظ از دل پاك

غبار زرق به فيض قدح فرو شويم

 

سلام

صبح جمعه سرد پاییزیتون خوش و شاد ودلهاتون گرم گرم باشه.