goli_kh

 
قام بالانضمام: 2011-02-14
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
النقاط171أكثر
المستوى التالي: 
النقاط المتبقية: 29
آخر لعبة
بينجو

بينجو

بينجو
مضت 3 سنوات 62 يوم

یک روز زندگی

يك روز زندگي


دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.


پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.

به پر و پاي فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن."

لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ..."

خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمي‌يابد هزار سال هم به كارش نمي‌آيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگي كن."

او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي‌درخشيد، اما مي‌ترسيد حركت كند، مي‌ترسيد راه برود، مي‌ترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد، قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده‌اي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.."

آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد، مي تواند ....

او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما ...

اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد، كفش دوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نمي‌شناختند، سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.

او در همان يك روز زندگي كرد.

فرداي آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!"

زندگي انسان داراي طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن مي انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگي آن است.

امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتي براي طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟

------------------------------------------------------------------------------

لطفا اين متن را براي دوستان خود ارسال نماييد، کساني که برايتان ارزشمند هستند، اما اگر اين کار را انجام نداديد، نگران نباشيد، هيچ حادثه ناخوشايندي براي شما رخ نخواهد داد، شما تنها اين فرصت را که به دنياي شخص ديگري با اين مطلب روشنايي بيشتري ببخشيد، از دست خواهيد داد، کسي چه مي داند، شايد يکي از دوستان شما هم اکنون بيشترين نياز را به خواندن اين متن داشته باشد


از خدا پرسیدم...

از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ 
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .
شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن.
زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد

مهم اين نيست که قشنگ باشي ، قشنگ اين است که مهم باشي! حتي براي يک نفر

مهم نيست شير باشي يا آهو مهم اين است با تمام توان شروع به دويدن کني
كوچك باش و عاشق.. كه عشق مي داند آئين بزرگ كردنت را

بگذارعشق خاصيت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسي

موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن

فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران. زلال كه باشى، آسمان در توست

نلسون ماندلا



به دوبار خوندنش می ارزه

روزی یک زوج 25ومین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند.انها در شهر مشهور شده بودند به دلیل اینکه درطول زندگی مشترک خود هرگز دچار اختلاف نشده بودند...

تو این مراسم خبرنگار ها جمع شده بودند تا دلیل خوشبختی انان را بپرسند....
سردبیر میگه:اقا واقعا باور نکردنی نیست.چطور چنین چیزی ممکنه؟؟
شوهر روزای ماه عسل رو به یاد میاره و میگه:بعد ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم اونجا برای اسب سواری دو اسب متفاوتو انتخاب کردیم...اسب من بسیار ارام بود اما اسب همسرم کمی سرکش بود و همان اول راه همسرمو زمین انداخت.
همسرمو خودشو جمع و جور کرد بعد زد به پشت اسب و گفت:"این بار اولت بود"
بین راه اسب دوباره اونو زمین انداخت همسرم گفت:"این بار دومت بود"
وقتی اسب برای بار سوم اونو زمین انداخت همسرم خیلی با ارامش تفنگشو برداشت و اسبو با یه گلوله کشت.
سر همسرم داد زدم:چه کار کردی روانی؟؟!حیوان بیچاره رو کشتی دیوانه....
همسرم با خونسردی به من نگاهی کرد بعد با ارامی گفت: این بار اولت بود..

 


صبور باش


صبور باش
آن زمان كه روزهاي تو ره بدانجا نمي برند كه بايد
وقتي كه حجاب ابرهاي انبوه آسمان را نهان مي دارند
و راه كه بر آن گام نهاده اي دشوار مي گردد و نا هموار
باري صبور باش
و چون انكه بر آن مي كوشي بر نمي دهد
هنگامي كه گرفتگي پيشاني بر گشادگي لب فزوني مي يابد
و ان لحظه كه مي پنداري همه چيز فرو مي پاشد
آري صبور باش
نوميدي اگر گاه بر دل نشيند چه باك
دست از طلب نبايد داشت
كه خورشيد همواره در آسمان است
پيوسته در جايي ميدرخشد
دست فراز ار به جان بكوش پرده هاي ابر بدر
و پيوسته به خاطر نگاه داركه هر روز به تمامي فرصتي ديگر است
تنها بردباري پيشه كن به اطمينان
كه بخت همواره يار تو خواهد بود


حتي اگر قبلا اين داستان رو ديده و خوانده ايد، ارزش يكبار ديگه ديدن و خوندن رو داره

    قطعه گمشده اثر شل سيلور استاين         قطعه گم شده تنها نشسته بود ...
در انتظار کسی که از راه برسد
و او را با خود جایی ببرد
گروه 
اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


بعضی ها با او جور در می آمدند ...
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



اما نمی توانستند قل بخورند
گروه اینترنتی
                                                            پرشین
                                                            استار |


 
www.Persian-Star.net




بعضی دیگر قل می خوردند
اما جور در نمی آمدند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




یکی از جور در آمدن چیزی نمی فهمید
گروه
                                                            اینترنتی 
پرشین استار
 |

 www.Persian-Star.net



دیگری از هیچ چیز چیزی نمی فهمید
گروه
                                                            اینترنتی
                                                          
 
 پرشین
 
استار |
                                                            
www.Persian-Star.net



یکی زیادی ظریف بود
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




و تالاپی پایین افتاد ...
گروه

 اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




یکی او را می ستود ...
و می رفت پی کارش
گروه اینترنتی
 پرشین
       
 
                                                    استار
                                                            |
                                                   
         
www.Persian-Star.net



بعضی ها بیش از اندازه قطعه گم شده داشتند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




بعضی بیش از اندازه قطعه داشتند
تکمیل تکمیل !
گروه
                             
                               اینترنتی
                                                            پرشین
                                                            استار
                                                            |
                                                            
www.Persian-Star.net



او یاد گرفت که چگونه از چشم حریص ها خود را پنهان کند
گروه اینترنتی پرشین 
استار | www.Persian-Star.net



باز هم با انواع دیگری روبه رو می شد
بعضی خیلی ریزبین بودند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




بعضی ها در عالم خودشان بودند
و بی خیال می گذشتند

سلام !
گروه
                                                            اینترنتی
                                                           
 پرشین 
استار |

 www.Persian-Star.net

v


فکر کرد برای توجه دیگران خود را بیاراید ...
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



فایده ای نداشت
گروه اینترنتی پرشین
                                                            استار |
                                                            
www.Persian-Star.net




این بار پر زرق و برق شد
اما با این کار خجالتی ها از سر راهش فرار کردند
گروه
                                                            اینترنتی 
پرشین استار
 |
                                                           

 
www.Persian-Star.netv




عاقبت یکی پیدا شد که کاملا جور در می آمد !
گروه اینترنتی پرشین 
استار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی پرشین
                                                            استار
                                                            |
                                                 
           
www.Persian-Star.net


اما ناگهان ...
قطعه گم شده شروع کرد به رشد کردن !
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




و رشد کرد
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




- من نمی دانستم تو رشد می کنی
قطعه گم شده جواب داد :
"من هم نمی دانستم."
گروه
                                                            اینترنتی
                                                            پرشین 
استار |
                                                            
www.Persian-Star.net




- میروم پی قطعه گم شده خودم،
که بزرگ هم نمی شود ...
گروه

 اینترنتی

                                                            پرشین
                                                            استار |
                                                            
www.Persian-Star.net




روزها گذشت تا یک روز،
کسی آمد که با دیگران فرق داشت
قطعه گم شده پرسید : "از من چه می خواهی ؟"
- هیچ
- به من چه احتیاجی داری ؟
- هیچ
قطعه گم شده باز پرسید : "تو کی هستی ؟"
دایره بزرگ گفت : "من دایره بزرگم."




گروه
                                                            اینترنتی 
پرشین استار |
                                                            
www.Persian-Star.net




قطعه گم شده گفت :
"به گمانم تو همان کسی باشی که مدتهاست در انتظارش هستم. شاید من قطعه گمشده تو باشم"
دایره بزرگ گفت : " اما من قطعه ای گم نکرده ام و جایی برای جور در آمدن تو ندارم"
قطعه گم شده گفت : "حیف ! خیلی بد شد. چه قدر دلم می خواست با تو قل بخورم ..."
دایره بزرگ گفت : "تو نمی توانی با من قل بخوری. ولی شاید خودت بتوانی تنهایی قل بخوری"
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



- تنهایی ؟
نه، قطعه گمشده که نمی تواند تنهایی قل بخورد
دایره بزرگ پرسید : "تا به حال امتحان کرده ای ؟"
قطعه گم شده گفت :"آخر من گوشه های تیزی دارم. شکل من به درد قل خوردن نمی خورد"
دایره بزرگ گفت : "گوشه ها ساییده می شوند و شکل ها تغییر می کنند
خب، من باید بروم. خداحافظ !
شاید روزی به همدیگر برسیم ..."
و قل خورد و رفت
گروه
 اینترنتی پرشین استار |
 www.Persian-Star.net





قطعه گم شده باز تنها ماند
مدتی دراز در همان حال نشست
گروه
                                                            اینترنتی
                                                            پرشین 
استار | www.Persian-Star.net



آن وقت ...
آهسته ...
آهسته ...
خود را از یک سو بالا کشید ...
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



تلپی افتاد
گروه اینترنتی پرشین 
استار | www.Persian-Star.net



باز بلند شد ... خودش را بالا کشید ...
باز تالاپ ...
شروع کرد به پیش رفتن ...
گروه
                                                            اینترنتی 
پرشین
                                                            استار
                                                            | 
www.Persian-Star.net




و به زودی لبه هایش شروع کرد به ساییده شدن ...
آن قدر از جایش بلند شد افتاد
بلند شد افتاد
بلند شد افتاد
گروه
                                                            اینترنتی
                  
                                          پرشین 
استار
                                                            |
                                                            
www.Persian-Star.net




تا شکلش کم کم عوض شد ...
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




حالا به جای اینکه تلپی بیفتد، بامپی می افتاد ...
و به جای اینکه بامپی بیفتد، بالا و پایین می پرید ...
و به جای اینکه بالا و پایین بپرد، قل می خورد و می رفت ...
نمی دانست به کجا، اما ناراحت هم نبود
گروه اینترنتی پرشین
                                                            استار | 
www.Persian-Star.net




همین طور قل خورد و پیش رفت
گروه اینترنتی پرشین 
استار |
                                                            
www.Persian-Star.net


تا ...
گروه اینترنتی
                                                            پرشین 
استار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی
                                                            پرشین 
استار |
                                                            
www.Persian-Star.net



     به جای اینکه بنشینی و منتظر باشی تا کسی پیدا شود
  تا تو را کامل کند                    خودت شهامت و جسارت پدید آوردن شکل را پیدا کن               و افکار و دیدگاهت را تغییر بده               و انرژیت را صرف شکل دادن به خودت کن تلاش کن