goli_kh

 
присъединил се: 14.02.2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Точки171Още
следващо ниво: 
Необходими точки: 29
Последна игра
Бинго

Бинго

Бинго
3 години 61 дни преди

بود آیا ...

بود آيا كه در ميكده ها بگشايند؟        

گره از كار فرو بسته ی ما بگشايند؟

اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند       

دل قوى دار كه از بهر خدا بگشايند

به صفاى دل رندان صبوحى زدگان       

بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند

در ميخانه ببستند خدايا مپسند       

كه در خانه ء تزوير و ريا بگشايند

گيسوى چنگ ببريد به مرگ مى ناب       

تا همه مغبچگان زلف دو تا بگشايند

نامه تعزيت دختر رز برخوانيد       

تا حريفان همه خون از مژه ها بگشايند

حافظ اين خرقه كه دارى تو ببينى فردا

كه چه زنار ز زيرش به دغا بگشايند

سلام 

امید وارم روزاتون به پاکی و خوبی هوای بارونی و گاهی برفی امروز مشهد باشه!


محتسب...

http://anoldyouth.persianblog.ir/post/342

 


محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانه‌ی قاضی برم

گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

گفت: والی از کجا در خانه‌ی خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی

گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
سلام 
صبح همگی به شادی و خیر 
امید وارم خوشتون بیاد از کار جدید عصار!

 


ای بیخبر بکوش...

ای بى خبر بكوش كه صاحب خبر شوى        

تا راهرونباشى كى راهبر شوى

دست از مس وجود چو مردان ره بشوى       

تا كيمياى عشق بيابى و زر شوى

در مكتب حقايق پيش اديب عشق       

هان اى پسر بكوش كه روزى پدر شوى

خواب و خورت ز مرتبه ء خويش دور كرد       

آن گه رسى به خويش كه بى خواب و خور شوى

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد       

بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوى

يك دم غريق بحر خدا شو گمان مبر       

كز آب هفت بحر به يك موى تر شوى

از پاى تا سرت همه نور خدا شود       

در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى

وجه خدا اگر شودت منظر نظر       

زين پس شكى نماند كه صاحب نظر شوى 

بنياد هستى تو چو زير و زبر شود       

در دل مدار هيچ كه زير و زبر شوى

گر در سرت هواى وصالست حافظا

بايد كه خاك درگه اهل هنر شوى

 

سلام

زندگی زیباست ...

و هر روزش آغازی دوباره ،برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته...
شاد باشین



خداوندا با تو سخن می گویم


خدایا وقتی به آوای جانوران گوش می سپرم و به ندای درختان و زمزمه ئ آبها ,
آواز پرندگان , وزش باد یا غرش رعد , در همه ئ آنها گواه یگانگی تو را می بینم ,
 حس می کنم تو قادر متعالی , دانش متعالی , خرد اعظمی , عدالت مطلقی ،خالق عشقی.
خدایا ! تو را نیز در دشواری هایم می یابم که تحمل می کنم . 
خدایا !
 بگذار رضای تو رضای من باشد و بگذار مایه ئ شادی تو باشم , شادی ای که هر پدری در فرزندش می یابد . 


سلام روز همگی خوش و شاد وخرّم

بادکنک...

من برای بچه هام، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای بادکنک می‌خرم.
بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده.
بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.
بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه،
 حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.
و مهمتر از همه بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه
 و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده