davod12

 
Afiliado: 11/05/2011
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
Puntos117más
Próximo nivel: 
Puntos necesarios: 83

کوروش جان خوش آمدی.......

سلام دوستان""

آنطور که مستحظرید امروز یکی از دوستان با صفای قدیمی مون بعد مدتها دوری

به میمنت و مبارکی پیشمون برگشتن

ما هم اومدن ایشون رو بجمع خانواده گرم پرشیا

به فال نیک گرفته و براشون روزها و ساعتهای خوشی 

را در کنار خودمون آرزومندیم

کوروش عزیز

خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوش اومدید

 


این چند بیت خوش آمدگویی رو هم از طرف من پذیرا باشین

 

 

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

 

روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

 

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

 

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

 

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

 

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

 

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

 

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

 

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

 

پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

 

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

 

پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

 

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن

نظری گر بربایی دلت از کف برباید

 



ازدواج آهو و الاغ...!!!!!

ازدواج آهو و الاغ!!!!


آهو خیلی خوشگل بود .


یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت:

آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.

پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.


حاکم پرسید : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه,

تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده ,

هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند

می کنه و عرعر می کنه.


حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد,

همه اش میگه لاغر مردنی ,

تو مثل مانکن ها می مونی.


حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.


حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.


حاکم فکری کرد و گفت:

خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.



نتیجه گیری اخلاقی:

در انتخاب همسر دقت کنید.

نتیجه گیری عاشقانه : مواظب باشید وقتی عاشق

موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند...



سلام دوستان""

صبح عالی تون بخیر و نیکی.....

#سعیده# آفلاین است اضافه کردن به محبوبيت #سعیده# دادن اخطار به #سعیده# گزارش تخلف  تشکر


تاجر و 4 همسرش!!!( حتما بخونید )

تاجر و 4 همسرش!

در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.

همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.

همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.

واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.

به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.

اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟

زن به سرعت گفت: "هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟

زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.

مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟

زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم !

گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: "باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم…

در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!

۱٫ همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند.

۲٫ همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

۳٫ همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

۴٫ همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

 

سلام""

دوستان شادی و نیک فرجامی

را برایتان آرزومندم


با من ایرانــــــــــــــــــــ ــــــــی..........

با من ایرانــــــــــــــــــــ ــــــــی..........
30 لیتر بنزین اهدایی و باقی قضایا / آقایان! با ما محترمانه رفتار کنید


عصرایران ؛ جعفر محمدی - « معاون برنامه ریزی و نظارت راهبردی رییس جمهوری از افزایش سهمیه بنزین شهریور به ۹۰ لیتر خبر داد و گفت: دولت ۳۰ لیتر بنزین به مناسبت عید فطر به مردم هدیه می‌کند و این سهمیه از ساعت ۲۴ فردا شب به کارت‌های سوخت دارندگان خودرو واریز خواهد شد. »

1 - عده ای از این خبر خوشحال می شوند. "خوشحالی آنها" ، برای من ، هم جای خوشحالی دارد و هم جای غصه ای بسیار عمیق تر از آن شادی.

خوشحال می شوم که عده ای خوشحال می شوند ولی علت خوشحالی آنها ، بسیار غم انگیز است: واقعاً کارشان به جایی رسیده که از 30 لیتر بنزین سهمیه ای که ارزش ریالی اش قیمت نیم کیلو گوشت هم نمی شود ، خرسند می شوند! واقعاً چه بر سر معیشت مردم ما آمده است؟! جواب را ، هم من می دانم ، هم تو و ای بسا خود مسؤولان !

2 - اما در کنار آن "خوشحالی از خوشحالی بعضی دیگر " و آن "غم" ، این خبر ، حس "حقارت" نیز به من می دهد. چرا کار را به جایی رسانده اند که فکر می کنند من ایرانی ، محتاج 30 لیتر بنزین 400 تومانی ام! آیا بحث امروز جامعه ، می بایست چگونگی افزایش سهم ایران در تولید فناروی های روز ، سهم ما در گسترش معنویت ، اشاعه فرهنگی ایرانی و اسلامی ، روش های بهبود استانداردهای زیست محیطی ، میانجیگیری در سطح مناقشات بین المللی ،توسعه اقتصادی و چگونگی تبدیل شدن به قدرت اول منطقه باشد یا دعوا بر سر 30 لیتر بنزین که دولت یک چیز بگوید ، وزارت نفت حرف دیگری بزند و مجلسی ها در خوب یا بد بودن این اقدام ، دو شقه شوند و مقالات رسانه ها ( از جمله همین نوشتار) به این مهم(!) اختصاص یابد؟! این است اولویت های ایران 1391؟

3 - "خوشحای از خوشحالی بعضی دیگر" ، "غم" و "حقارت" ، تنها حس هایی نیستند که به من ایرانی دست می دهند. من ، با تمام وجود حس می کنم با این خبر مورد توهین واقع شده ام و شعورم را نادیده گرفته اند!
- چرا؟
جواب مشخص است: اگر کسی از مال خودتان بردارد و بعد با منت بگوید که آن را به شما "هدیه" می دهد ، آیا جز این است که اول ، شما را فاقد درک تصور کرده و سپس مال خودتان را به عنوان هدیه پیشکش تان کرده است؟!

نه این 30 لیتر بنزین کذایی که تمام چاه های نفت و پالایشگاه ها و همه ثروت های سرزمین مادری ، متعلق به همه ماست ، ملک مشاع ماست و دولت ، فقط وکیل مردم در اداره هر چه بهتر این "امانت" هاست ولی گویا امر بر دولتی های ما ، مشتبه شده و فکر می کنند که مالی اختصاصی دارند و حالا به مناسبت عید فطر ، بخشی از آن را هدیه می کنند!

آقایان! ما ، مردم ایران ،
هم عزت نفس داریم و هم درک اجتماعی و هم شعور فردی...



__________________
****************
در عجبم از کسی که کوه را می شکافد 
تا به معدن جواهر برسد""،ولی خویش را نمی کاود
تا به درون خود راه یابد. "



شایداین متن زندگی شما رو.........

شاید این متن زندگی شما رو متحول کند


من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست به چین
که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این


ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داريم؛ راحتی بيشتر اما زمان کمتر
مدارک تحصيلی بالاتر اما درک عمومی پايين تر ؛ آگاهی بيشتر اما قدرت تشخيص کمتر داريم
متخصصان بيشتر اما مشکلات نيز بيشتر؛ داروهای بيشتر اما سلامتی کمتر


بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود
عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم، خيلی کم
مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی بندرت دعا می کنيم


چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است. خيلی زياد صحبت مي کنيم، به اندازه
کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم


زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم
و نه زندگی را به سالهای عمرمان
ما ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر

بيشتر خرج می کنيم اما کمتر داريم، بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم
ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم برای ملاقات همسايه جديدمان از يک سوی خيابان به
آن سو برويم


فضا بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را
بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر
کامپيوترهای بيشتری مي سازيم تا اطلاعات بيشتری نگهداری کنيم، تا رونوشت های بيشتری
توليد کنيم، اما ارتباطات کمتری داريم.

همیشه از خوبی ادما واسه خودت یه دیوار بساز و هربار که در حقت بدی کردن فقط یه

آجر از روش بردار بی انصافیه بخوای دیوارو خراب کنی

 

انتقاد هم مانند باران ، باید آنقدر نرم باشد، تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد موجب رشد او شود.

سعادت مانند توپ فوتبال است وقتی از ما دور می شود دنبال آن می دویم و

وقتی می ایستد با یک ضربه آنرا از خود دور می سازیم!!!!!!

حلقه ازدواج باید در فکر انسان باشد نه در انگشت دست چپش . . .

*دهان مردم دروازه ایست که بستن آن دشوار است!!
ولی می توانی با ادامه ی کاری که موجب گشودن دهانشان شده آنها را بسوزانی.

*مردی و نامردی، جنسیت سرش نمی شود
معرفت که نداشته باشی ، نامردی . . .

با آرزوی روزی خوب و با نشاط

برای همه شما عزیزان