سلام
صبح همگی پر نیکی
فکر میکنم بعضی کتابا رو باید هر چند سال یه بار که طرز فکرمون عوض میشه بخونیم و هر بار یه چیز تازه ازش یاد بگیریم.
«بابا لنگ دراز اثر جین وبستر »تو بخشی از کتاب خوندم:
«از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت :
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند؛درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد.
دوستدارتو : بابالنگ دراز»
تو یه هوای بهاری پاییزی
بهار تو دلاتون
لبخند رو لبلاتون
به کام روزگارتون
معرفت مرامتون
دست خدا تو دستتون
گلی خانوم گل!