هميشه گفتهام كه جايزه مردم براي من چيز ديگري است. آن جايزه را هم به خاطر لطف مردم به من دادهاند.
اينكه بعد از اين همه سال مردم مرا فراموش نكردهاند. : حتي وقتي خواند: «ديگه اين آخر كاره/
آخرين سوت قطاره» هم، كسي باور نكرد كه حرف از نااميدي زده باشد.
اكبر گلپايگاني مظهر عشق و اميد است. چنان حرف از برخوردهاي محبتآميز مردم ميزند كه باور اين موضوع كه سالها
روي صحنه نيامده است، سخت ميشود. گلپا سالها قبل خوانده بود: «عشق بايد پادرميوني كنه/
تا آدم احساس جووني كنه» و اين راز ماندگاري اين چهره بزرگ موسيقي ايراني است. حالا سالها بعد است.
او كه سالها روي صحنه نبود آنقدر نام بزرگي دارد كه وقتي وارد سالن كنسرت دوست و همراه قديمياش،
همايون خرم ميشود، سالن به افتخار نامش بلند شوند و نظم آنجا به هم بريزد.
قبل از آن به خاطر 60 سال ماندگاري، از يك بنياد معتبر جايزه رزطلايي را برده بود و اين، بعد از جايزههايي
كه از مجارستان، فرانسه و يك نهاد ديگر كه سالها قبل گرفته بود، چهارمين جايزه معتبر جهاني گلپاست و
علاوه بر آن چند دكتراي افتخاري و جوايز كوچكتر را هم گرفته است.
حالا گلپا در آستانه 79سالگي جوان شده، چون «عشق پادرمياني كرده است».
بگذاريد از آخرين اتفاقي كه برايتان افتاد بپرسم. شما به كنسرت «استاد همايون خرم» رفتيد. چطور شد در اين كنسرت حضور پيدا كرديد؟
لطف كردند و مرا دعوت كردند. اول ميخواستم نروم چون معمولا در جمعها حاضر نميشوم، اما پسر آقاي خرم زحمت كشيد آمد اينجا و كارتها را آورد و رفتم. رفتم يك گوشه نشستم اما دوربين مرا نشان داد و مردم واكنش نشان دادند. نميدانستم كه مردم هنوز اينقدر مرا دوست دارند. هميشه مورد لطفشان بودهام و بابت اين موضوع خدا را شكر ميكنم و از آنها ممنونم. آنجا آقاي «ظريف» بود، آقاي «اصفهاني» بود و جمعي ديگر از هنرمندان كه ايشان را ديدم.
از مسوولان هم آقاي «مهمانپرست» سخنگوي وزارت خارجه بود كه در پشت صحنه آمدند با هم سلام و عليك كرديم. هافتايم كنسرت (من عادت كردهام مثل فوتباليها بگويم هافتايم) نه در آنتراكت مردم آمدند به سمت جلو كه با من حرف بزنند كه شلوغ شد و مسوولان سالن مجبور شدند مرا از پشت صحنه خارج كنند.
كنسرت چطور بود؟
خيلي خوب بود. با اينكه خواننده نداشت كنسرت خوبي بود و مردم خيلي دوست داشتند. البته خانم «ژاله صادقيان» بود كه همان شعرها را دكلمه ميكرد. هم براي من و هم براي مردم تداعي خاطره بود. نوازندگان هم خوب بودند و خود آقاي خرم هم كه يك نوازنده و آهنگساز بينظيراست.
شما كدام آهنگ را از استاد خرم خواندهايد؟
آهنگ معروف «ساقي» را با اين شعر از معيني كرمانشاهي: اي ساقي پياله پركن كه خيلي زيبا بود و در دوره خودش آهنگ روز شد.
پس در مدت اين دو، سه هفته دو جايزه بزرگ گرفتهايد؛ يكي جايزه جهاني صدا (گُلدن رز) و ديگري اين جايزه كه از مردم گرفتهايد...
هميشه گفتهام كه جايزه مردم براي من چيز ديگري است. آن جايزه را هم به خاطر لطف مردم به من دادهاند. اينكه بعد از اين همه سال مردم مرا فراموش نكردهاند. بعد از آن همه جوسازي كه براي من كرده بودند و آن ماجراها كه همين همصنفها و رفقاي ما به وجود آورده بودند، اين استقبال از طرف مردم هنردوست، يك تودهني بود به آنها كه اين جوسازيها را ميكردند.
شما ميدانيد هنرمند دوبار ميميرد: يكي وقتي كه نميتواند هنرش را عرضه كند و ديگري همان مرگ كه به رحمت حق ميپيوندد و پرواز ميكند. بعد از آنكه نتوانستم بخوانم اول فكر ميكردم مسوولان مملكتي نميخواهند كه من بخوانم اما فهميدم كه همصنفهاي ما اين كار را كردند و رفتند جوسازي كردند كه گلپا چنين و چنان است و سعي كردند كه مرا از ميدان به در كنند و من بروم كنار، چون ميدانستند با بودن من و امثال من آنها گل نميكنند.
آنها باعث شدند من، فرهنگ شريف، پرويز ياحقي و خيليهاي ديگر نباشيم و حتي اسم برنامه «گلها» را عوض كردند و گذاشتند «گلهاي تازه» كه ماجراي آن طولاني است. من البته خواننده «گلهاي جاويدان» بودم كه بنان، فاختهاي، عبدالوهاب شهيدي و من چهار خواننده ثابتش بوديم. ما كنار رفتيم و كاري هم نداشتيم اما مردم ما را فراموش نكردند. شوخي نيست كه آدم بيشتر از 30 سال نباشد اما از مردم و از همه مسايل سياسي خودش را دور نگه دارد و فقط به موسيقي فكر كند اما هنوز در دل مردم اينقدر جاي داشته باشد. اين براي من از هر جايزهاي بالاتر است.
... و قبل از اين جايزه، جايزه گلدن رز يا رزطلايي.
خوشحال شدم كه اين جايزه را از آكادمي صداي دنيا گرفتم و خوشحالتر كه در كنار من در بخش تصوير، هنرمند ارزندهاي مثل خانم «فخري خوروش» هم جايزه گرفت. اين روحيه بسيار خوبي براي من بود كه در اينجا به ظاهر از متن موسيقي دور هستم و البته هم تمرين ميكنم و هم به كارهاي مختلف در زمينه موسيقي ادامه ميدهم. همين چند وقت پيش يك ملودي آهنگين را كه با زبانم ساخته بودم و بعد آقاي «پازوكي» شعر و آهنگش را كامل كرد و من خواندم، با استقبال بينظيري از طرف مردم مواجه شد. همان كه شعرش بود: «ديگه اين آخر كاره/ آخرين سوت قطاره». اينها برايم خيلي مهم است. الان هم دارم يك كار ديگر انجام ميدهم كه بعد خبرش را ميشنويد.
حالا كه به اينجا رسيد، بگذاريد از كنسرت هم بپرسم كه شايد سوال خيليها باشد. نميخواهيد در ايران كنسرت بگذاريد؟
قبلا هم اين را گفتهام. دوست دارم در تختجمشيد كنسرتي بگذارم كه درخور فرهنگ مردم ايران و درخور موسيقي ايران باشد. اين بيشتر يك فكر است. دلم ميخواهد آنجا كنسرت بگذارم و خودم از هنرمندان بزرگ دعوت كنم كه در آن برنامه شركت كنند تا يك كنسرت بهيادماندني برگزار شود. كنسرتي كه در آن شعرهاي بزرگان فرهنگ و ادب اين سرزمين خوانده شود. از بازماندگان گلها يك عده ماندهاند. از آنها هم دعوت ميكنيم. جوانهاي خيلي خوبي داريم كه آنها را هم ميآوريم.
بحث اقتصادي و قيمت بليت را هم طوري در نظر نميگيريم كه مردم نتوانند بيايند. قيمت بليت را متناسب ميگيريم و ميدانم هنرمندان ديگري هم كه هستند چشمداشتي ندارند. دلم ميخواهد موسيقي گلها را يكبار با بچههاي باقيمانده از اركستر گلها در تختجمشيد اجرا كنيم و اگر پولي هم بماند، آن را براي مريضهاي سرطاني، تالاسمي و كساني كه احتياج دارند، اختصاص دهيم.
اجازه بدهيد در مورد جايزه گلدن رز صحبت كنيم. كي متوجه شديد برنده اين جايزه شدهايد؟
من هم مثل شما از ماجراي رز طلايي بياطلاع بودم. يك سري كنسرت در ايالتهاي مختلف آمريكا داشتم كه اولين آن در «لاسوگاس» بود و بعد در «لسآنجلس» و جاهاي ديگر. در «واشنگتن» بوديم كه به من تلفن كردند و گفتند شما بايد در فلان روز در يك مراسم شركت كنيد. من گفتم كنسرت دارم و نميرسم بيام. گفتند نميشود و حتما بايد بياييد و چند نفر از دوستان نزديك هم به من تلفن كردند كه آقا شما يك توك پا بيا اينجا. من گفتم دوست ندارم در جمعيت حضور داشته باشم. در ايران هم اينطور است و به اكثر جاها نميروم. توي خانه هستم و دوستان لطف ميكنند ميآيند و ما آنها را ميبينيم. من گفتم اين مراسم چيست؟
گفتند قرار است فرش قرمز بيندازند و هنرمندان بيايند و شما هم بايد به عنوان نماينده ايران حضور داشته باشي. وقتي هم كه آمدم متوجه نشدم ماجرا چيست اما ديدم چقدر مراسم مفصل است. خيلي از هنرمندان بزرگ، از ايران، تركيه و جاهاي ديگر بودند. روزنامهنگاران زيادي حضور داشتند و يك تلويزيون هم مستقيم اين برنامه را براي همه دنيا پخش ميكرد. بعد از اينكه برنامه يك مقدار جلو رفت، شعري خوانده شد و سخناني درباره خواندن و آواز گفته شد و من باز متوجه نشدم اينها براي من است و بعد يك مقدار راجع به رزطلايي و داستان به وجود آمدن آن صحبت كردند و اسپانسر آن هم كيست و بعد از آن آقاي پازوكي آمد و شروع به خواندن شعري كرد كه مطلع آن اين بود: «چلچراغ بزم گلها اينجاست»، اين را كه خواند، خانم من گفت: مثل اينكه راجع به تو دارند صحبت ميكنند. گفتم ما هم مثل همه ميهمان هستيم و ما را هم به عنوان مدعو دعوت كردند.
بعد يك نفر انگليسي زبان آمد بالا و يك پاكت را درآورد و اسم ما را خواند. خودم شوكه شده بودم كه اين همه خواننده از مصر، سودان، ايران و همه جا آمدهاند، چرا اسم مرا خواند. ما رفتيم روي سن و آقاي پازوكي اين جايزه را به من داد و بعد مراسم ادامه پيدا كرد و اسم خانم فخري خوروش را آوردند و ايشان هم با اينكه پايش ناراحت بود، از ايران آمده بود و جايزه را گرفت. این جایزه را بهروز وثوقي داد. بچههاي من و تمام فاميل ما را دعوت كرده بودند مراسم و ميهمانان زیادی آمده بودند. بعد از آن روزنامهنگاران خارجي و ايراني ما را ول نميكردند و من كه هر شب ساعت 9/5 تا 10 شب ميخوابم، تا دو نصفه شب بيدار بودم و با شبكههاي مختلف مصاحبه ميكردم. راجع به برنامه گلها، استادان و همكاران من سوالهاي مختلفي ميپرسيدند و من بايد به درستي جواب ميدادم.
داوران چه كساني بودند؟
همه خارجي بودند و آقاي يارشاطر هم بخش ادبيات، شعر و موسيقي را سرپرستي ميكرد. خانمي به نام جني هم بود كه خودش انگليسي و شوهرش روسی بود و خودش فارسي را خيلي خوب صحبت ميكرد. ايشان راجع به موسيقي ملي ما تحليل دارند و تحليلها و نظر ايشان كمنظير بود و حتي ميخواهم بگويم از خيلي از ايرانيها بهتر حرف زد چون ايرانيها معمولا بين حرفهايشان تعصب را هم مخلوط ميكنند اما ايشان نه. واقعا آدم بينظر و بينظيري بود.
روي اين جايزه نوشته به مناسبت 60 سال مدام مطرح بودن...
اين 60 سال شايد يك كم ساده به نظر برسد اما يك عمر است. براي من خيلي ارزش دارد كه بعد از 60 سال، هنوز وقتي به كنسرت لاسوگاس ميروم، ششهزار نفر ميآيند. ما هنرمنداني را هم داشتيم كه آمدند و درخشيدند اما شهاب بودند و جرقهاي زدند و خاموش شدند اما من 60 سال بودم و در هر شرايطي كار كردهام و مقاوم بودهام. اين جايزه را به اين خاطر به من دادند. من از كار سياسي خوشم نميآيد و اصلا وارد كار حاشيهاي نميشوم اما 30 سال به خاطر اين جوانها نبودم. آنها گفتند اگر گلپا باشد ما گل نميكنيم.
خودشان به من گفتند. من گفتم من براي آنكه شما گل كنيد، نميخوانم. 30 سال هم هست كه نخواندهام، حالا مهم است كه من 30 سال است نخواندهام اما وقتي روي سن ميروم، ششهزار نفر ميآيند. اين براي من ارزش دارد و اين لطف مردم است. هنرمند اگر بتواند اين را حفظ كند، موفق است. من مزدم را از اين مردم گرفتهام. به خاطر اين مردم خواندهام و به خاطر همين مردم 60 سال ماندهام و چون آنها اين را تشخيص دادهاند و اين جايزه را به اين خاطر به من دادهاند، براي من ارزش دارد.
مردم بارها به ما دكترا و جايزه دادهاند و من بايد هميشه از آنها تشكر كنم و بگويم اگر قصوري هم كردهايم، ما را ببخشند. اگر كمكاري از من ديدند هم مصلحت روزگار بود. من يك شهروند ايراني هستم و هرجاي دنیا كه بروم و هر جور استقبالي كه از من بشود، دوباره برميگردم ايران. درست است كه 30 سال در ايران نخواندهام اما كمكاري نكردم و با برادرانم نشستيم و رديف فراز و نشيب را براي جوانها جمعآوري كرديم تا كار جوانها لنگ نباشد و شايد از اين طريق هم بتوانيم خدمتي به جامعه بكنيم. انشاءالله كه مقبول جوانها قرار بگيرد.
آيا اين جايزه را هر سال ميدهند؟
هر سال ميدهند اما من اولين نفر ايراني بودم كه اين جايزه را گرفتم. ممكن است سال ديگر اين جايزه را يك مصري يا يك ترك بگيرد. مهم اين بود كه من اين جايزه را به عنوان يك ايراني گرفتم. البته اين را هم بگويم كه هميشه گفتهام. من جايزهام را از 50 سال پيش از مردم ايران گرفتهام. بارها جوايز مختلف همينطور دكتراي افتخاري گرفتهام كه هر كدام از آنها مهم هستند اما واقعا جايزه اصليمان را از مردم گرفتهايم و بيشتر از هر چيزي، مسايلي كه در ارتباط با مردم است ما را راضي ميكند.
مثلا همين رديف كه به كمك برادرم «حسن گلپايگاني» بيرون دادهايم، كاري است كه سالها برايش زحمت كشيدهايم و آنچه به دست مردم ميرسد و لطفي كه مردم دارند، براي ما از هرچيزي بالاتر است. همانطوري كه ميدانيد اين رديفها اول 116 تا بود كه آقاي كريمي نوشته بودند و بعد آقاي موسي معروفي چهارصد و نود و چندتا را نوشت و الان ما بيشتر از نهصد تا را نوشتهايم. اين رديف به همينجا ختم نميشود و جوانها بايد باز هم به آن اضافه كنند.
صبا وقتي كه آمد رفت «ديلمان» و «زرد مليجه» را پيدا كرد و كساني ديگر هم همينطور. يك عده از اين رديفهایی که میبينيد، مثل مرادخاني، مثل حاجاكبري، رديفهايي است كه پيشكسوتان ما زحمت كشيدند، آنها را پيدا كردند و در رديف گذاشتهاند. «گريه ليلي» شد «گرايلي» كه هيچ عيبي ندارد و افرادي رفتند كنجكاوي و تفحص كردند و آنها را پيدا كردند و ديگران هم ميتوانند و بايد اين كار را بكنند.
مهم اين است كسي كه اين كار را ميكند، يك عمر تلاش كرده باشد و اين نتيجه تلاشهايش باشد؟
بله، همينطور است مرحوم صبا خيلي زحمت كشيد و تكيهاش فقط به ساز زدن نبود. به مناطق دور افتاده مملكت سفر و اين رديفها را پيدا كرده است. موسيقي ما همين شور و نوا و چهارگاه، راست پنجگاه و اين هفت دستگاه و پنج آواز نيست. ما اين كار را به همت آقاي «رضا مهدوي» منتشر كرديم و اسم آن را هم رديف نگذاشتيم؛ گفتيم: فراز و نشيب. باز هم هنرمندان ميتوانند بروند دنبال آن و به اين هم اضافه كنند. منتها حالا اصل مطالب فراموش شده است. اين را به شما بگويم كه هر چيزي با اقتصاد قاطي شود، از مسيرش خارج ميشود و همه چيز ميشود پول. ديگر كسي به اين فكر نيست كه يك چيزي به اين موسيقي اضافه كند. شما آقاي «حسن كسايي» را در نظر بگيريد. قبل از ايشان ني اصلا به شكل ديگري بود و همه آن را با لب ميزدند اما ايشان با دندان شروع و صداهاي زيبا را از آن درآورد. يعني ميشود كارهاي جديد كرد. شما به شهرستانها برويد و ببينيد كه چه گويشهاي محلي زيبايي پيدا ميشود.
اينها مرارت ميخواهد و آدمهاي الان معمولا اهل مرارت كشيدن نيستند...
نه. ميخواهند از يك لقمه حاضر استفاده كنند. يك لقمه نان دربياورند چون اوضاع و احوال زندگي سخت شده است. از يكي پرسيدم چه كار ميكني؟ گفت: چند ماه است گيتار ميزنم و الان ماهي هفت، هشتميليون درميآورم. هر شب ميروم مراسم، هم شام ميخورم هم تفريح ميكنم و هم پول درميآورم. وقتي اين طرز تفكر پيدا شود، ديگر آدمهايي مثل صبا، اديب، مرتضيخان، كسايي، شهناز، بدیعی و... سخت پیدا ميشود. كم پيدا ميشود آدمهايي كه هشت، 9 سال وقت بگذارند و اين تازه دوران يادگيريشان باشد و تا آخر عمر هم جوياي اين كار باشند. يعني بروند دنبال يافتن و شاگرد بودن.
استقبال از كنسرتهايتان در خارج از كشور چطور بود؟
عالي بود. من خودم فكر نميكردم كه آنقدر استقبال گسترده باشد اما مردم واقعا لطف كردند. من سالهاست كه ورزش ميكنم و هميشه خودم را آماده و سرحال نگه داشتهام كه اين موضوع مهمي براي يك خواننده است. يكي ديگر از موضوعات مهم براي خواننده، حفظ دندانهاست. اگر شما ورزش كنيد، صبح را با نرمش شروع و پيادهروي كنيد و بعد ورزشهايي كه چندان سنگين نباشند، عالي است. من هر روز صبح با آقاي «مهديزاده» قهرمان كشتي و دوستان ورزشكار ديگر به كوه ميرويم و در آنجا يكي از كارهايي كه ميكنيم اين است كه آواز ميخوانيم و راه ميرويم. يعني آنجا تمرين هم ميكنيم.
لابد شما آواز ميخوانيد و آقاي مهديزاده كشتي ميگيرد.
(خنده) اتفاقا چند روز پيش بحثمان همين بود. آقاي مهديزاده هم آدم خيلي سالم و خوشقلبي است. چيزي كه آدمها را ميكشد، عقده و كينه است. به من ميگويند فلانكس فلان چيز را به تو گفت، من ميگويم بگذار بگويد و دلش خوش باشد. شايد ميخواهد خودش را خالي كند. آقاي مهديزاده هم همينطور است. اين را به شما بگويم كه شما هرجا كه بخواهي يك نفر را اذيت كني بايد اول خودت را عصباني كني، چرا بايد اعصاب خودت را خراب كني كه ديگران را اذيت كني؟ بگذار او خودش را اذيت كند و تو فقط بخند. يك انسان درست و كامل هيچ وقت بد كسي را نميخواهد و راجع به كسي بد نميگويد.
داشتم در مورد كنسرتهايم حرف ميزدم. خلاصه بگويم كه درآنجا من سر ذوق آمده بودم و جايي كه بايد يك ساعت ميخواندم، يك ساعت و نيم روي صحنه بودم. (خنده)
گفتيد رديفهاي آوازي شما را حوزه هنري منتشر ميكند؟
بله. آقاي «رضا مهدوي» خيلي محبت كرده و دارد منتشر ميكند. اين مجموعهاي است كه به درد جوانها ميخورد و خدا كند آدمهايي مثل آقاي مهدوي پيدا شوند و تهيهكنندهها و مسوولان مدام دنبال اين نباشند كه يك نوار را منتشر كنند كه پولي دربياورند. البته الان هم همه اينطوري نيستند كه دنبال پول باشند. شما در هر دورهاي كه نگاه كنيد يك عده جوينده پيدا شدهاند وگرنه موسيقي و علم از بين ميرفت. خدا بيامرزد صبا را. من رفتم از هنرستان ايشان را بياورم و ببرم منزل استادم «نورعليخان برومند».
داشتيم با هم صحبت ميكرديم، گفت ببين گلپاجان! در هر علمي اگر شاگردها از معلمها جلو نيفتند، اين علم ميخوابد. شما ببينيد، يك موقعي تلفن هندلي بود، بعد شد شمارهگيري، بعد شد ديجيتالي و الان شده موبايل و شما از اينجا تا آن طرف دنيا صحبت ميكنيد. در هواپيماسازي هم همينطور. يعني شاگردها از معلمها جلو زدند كه به اينجاها رسيدند. موسيقي هم يك علم بزرگ است كه در آن هم اين حالت وجود دارد. البته موسيقي ضمن آنكه يك علم بزرگ است، يك علم خدايي است. الان هم در اين موسيقي خيليها هستند كه با سيلي صورتشان را سرخ ميكنند و پيش استادان كلي زحمت ميكشند.
يكي از نكتههاي جالب كار شما اين بود كه بعد از آنكه مشهور هم شده و در راديو بوديد، 12سال فقط آواز ميخوانديد.
12 سال نه، 17 سال. 17 سال اصلا ترانه نخواندم و فقط آواز ميخواندم. استادم خيلي مخالف بود و ميگفت ترانه مال خانمهاست. هر كس يك عقيدهاي دارد. البته قبل از آن ميگفت شما اصلا اسم راديو را هم نياور. از آن طرف هم يك مرد بزرگ و اديب به نام آقاي «پيرنيا» از من دعوت كرده بود و رفتم. 17 سال فقط آواز خواندم. بعد از 17 سال هم اتفاقي شد كه من ترانه «قهر و ناز اندازه داره» را خواندم كه مربوط به يك فيلم بود و اصلا تصوير من هم پخش نميشد.
یادش بخیر بزم عاشقان و
بقیه آثار ارزشمند گلپای عزیز
دوستان""
آدینه خوب و پر نشاطی برایتان آرزومندم