goli_kh

 
belépett: 2011.02.14
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Pontok161több
Következő szint: 
Szükséges pontok: 39
Legutóbbi játék
Bingo

Bingo

Bingo
3 év 48 nap

بهاریه(ز كوى يار مى آيد نسيم باد نوروزى...)

ز كـــــوى يــــــار مى آيد نسيـــــم باد نـــــوروزى        

ازيــــن بـــاد ار مـــدد خـواهى چراغ دل بر افروزى

چو گل گر خرده اى دارى خدا را صرف عشرت كن       

كه قارون را غلطها داد ســـــــــوداى زر انــــدوزى

به صحـــــرا رو كه از دامن غبار غم بيفشـــــــانى       

به گلزار آى كز بلبل غــــــــزل گفتن بيامـــــــوزى

طريق كام بخشى چيست؟تـــــرك كام خود كردن       

كلاه ســـــــــرورى آنست كز اين تـــــرك بر دوزى

سخن در پرده مى گويم چو گل از غنـچه بيرون آى       

كه بيش از پنج روزى نيـــــــست حكم مير نوروزى

ميى دارم چو جان صافى و صوفى مى كند عيبش       

خــــــدايــــــــا هيچ عاقل را مبــــادا بخت بد روزى

جدا شد يار شيرينت كنون تنــــها نشين اى شمع       

كه حكــم آسمان اينـــست اگر سازى و گر سوزى 

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طــــــرب محروم

بيــا حافـــظ كه جاهل را هنى تر مى رسد روزى!!

سلام

صبح سرد جمعه تو این روزای آخر سال برای همه به نیکی

دلاتون گرم

لبخندتون به خیر


بهاریه(به صوت بلبل و قمرى اگر ننوشى مى ...)

به صوت بلبل و قمرى اگـــر ننوشى مــــى      

عــــــلاج کــــی كنمت آخر الدواءالــــكــی؟

ذخيره اى بنـــــه از رنگ و بوى فصل بهــــار       

كه مى رسند ز پى رهــــــزنان بهمن و دى

شكــــوه سلطنت و حُسن كــى ثباتى داد؟        

ز تخت جم سخنى مانـده است و افسركى

خــــزينــــه دارى ميــراث خـوارگان كفرست       

به قول مطرب و ساقى به فتــوى دف و نى

نوشتــــه انـــــد بر ايــوان جنــــت المــــأوا       

كه هـــر كه عشوه دنيا خريد واى بــــه وى

سخا نماند سخن طى كنم شراب كجاست       

بـــــده به شـــــادى روح و روان حاتــم طى

بخيل بوى خــــــدا نشنــــــود بيــــــا حافظ

پيــــــــاله گير و كـــــرم ورز و الضمان على

سلام

صبح قشنگ بهاریتون به نیکی

آخر هفته خوش بگذره(خونه تکونی؟!)

هشتم مارس و روز جهانی زن برای همه ی خانومای گل سایت مبارک باشه

لبخندتون به خیر


بهاریه(بهار و گل طرب انگيز گشت و توبه شكن ...)

بهار و گل طرب انگيز گشت و توبه شكن        

به شـــــادی رخ گل بيخ غم ز دل بركــن

رســـيــــد باد صبــــا غنچه در وفــــادارى       

ز خـــــود برون شد و بر خود دريد پيراهن 

طريـــق صدق بيامــــوز از آب صــافى دل       

به راستى طلب آزادگــــــى ز سرو چمن

ز دستبرد صبا گرد گــــل گـــــلاله نـــــگر       

شكنج گيسوى سنبل ببيــن بروى سمن

عروس غنچه رسيد از حرم به طالع سعد   

بعينه دل و دين مى بـــــرد به وجه حسن

صفيــــر بلبل شــوريـــــــده و نفيــــر هَزار       

براى وصــــل گـــل آمد برون ز بيـــت حزن

حديــــث صحبــــت خوبان و جام باده بگــو

به قـــول حافظ و فتـــوى پيـــر صاحب فــن

سلام

صبح سرد نزدیک بهارتون پر گرمی و شادی و نیکی

لبخندتون به خیر


دکتر محمد مصدق

فکر میکنم مهمترین اتفاق تاریخی در آخرین ماه سال برای کشور ما افتاده،دو روز پیش سال روز فوت بزرگ مردی بود که:

محمد مصدق (۲۹ اردیبهشت یا ۲۶ خرداد ۱۲۶۱ - ۱۴ اسفند ۱۳۴۵) سیاست‌مدار، دولت‌مرد، نمایندهٔ چند دوره مجلس شورای ملی، و نخست‌وزیر ایران در سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ بود.

وی به عنوان رهبر ملی شدن صنعت نفت ایران شناخته می‌شود چرا که تا پیش از آن، نفت ایران زیر سلطهٔ دولت بریتانیا و به واسطهٔ «شرکت نفت ایران و انگلیس» (که بعدها به «بریتیش پترولیوم» یا به اختصار تغییر نام داد) اداره می‌شد. مصدق پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، در دادگاه نظامی محاکمه شد و علیرغم دفاعیهٔ مستندی که از کارها و دیدگاه‌های خود ارائه کرد، به سه سال زندان محکوم شد. پس از تحمل سه سال زندان، دکتر مصدق به ملک پدری خود در احمد آباد تبعید شد و تا پایان زندگی زیر نظارت شدید دولت، در انزوا و تنهایی زندگی کرد؛ تا اینکه سرانجام در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ بر اثر بیماری سرطان، در سن ۸۴ سالگی چشم از جهان فروبست.

خاطره ای از دکتر مصدق:می دانیم جایمان کجاست...

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست.

قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آنجاست، اما پیرمرد توجهی نكرد و روی همان صندلی نشست. جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.
جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آنجاست. کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میكرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت :

«شما فكر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است ؟ نه جناب رییس، خوب می دانیم جایمان کدام است.
اما علت اینكه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه ؟ او اضافه کرد که سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان ...!»
سكوتی عمیق فضای دادگاه لاهه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پایان سخنانش كمی سكوت كرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت. با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد


بهاریه(دوستان وقت گل آن به كه به عشرت كوشيم ...)

دوستان وقت گل آن به كه به عشرت كوشیم

سخن اهل دلــــــست اين و به جان بنيوشيم

نيست در كس كرم و وقــــت طرب مى گذرد       

چـــــــاره آنست كه سجاده به مى بفروشيم

خوش هوائيست فرح بخش!خدايابفــــرسـت:       

نازنينى كه به رويـــش مـــــى گلگون نوشيم

گــــل به جـوش آمد و از مــــى نزديمش آبى       

لاجــــــرم زآتش حرمان و هوس مى جوشيم

ارغنون ساز فلك رهزن اهــــــل هنــــــرست       

چـــــون ازين غصه نناليم و چـــــرا نخروشيم

مى كشيم از قــــــدح لاله شــــرابى موهوم       

چشم بد دور كه بى مطرب و مى مدهوشيم

حافظ اين حال عجب با كه توان گفت كه مـــا

بلبلانيم كه در موســـــم گـــــل خامـــوشيم

سلام

صبح سرد نزدیک بهارتون به نیکی

لبخندتون به خیر