goli_kh

 
הצטרף: 14/02/2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
נקודות161עוד
Next level: 
Points needed: 39
Last game
בינגו

בינגו

בינגו
לפני 3 שנים 40 ימים

سلام زلزله...

سلام زلزله
دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم.فرصت افطار را هم ندادی!
عجله ات برای چه بود ؟
همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید وما رفتیم ولی

روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند.

آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان لودر هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا...
میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند!
ودر روستا ها برای برداشتن آوار از سر مردمقرار است وام هم بدهند ، دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع!
همان وامی که پدر هرگز نتوانست ، برای گرفتن نصف آن نیزضامن پیدا کند تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود
هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند.
می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند.می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست!
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟
چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان به شش ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟
می دانی زلزله به چه فکر می کنم به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، لودر بعدی و درمانگاه بعدی و به زنده های لودر و کمپوت ندیده!
به پدرهایی که با تنگدستی ،آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند تا روزی مریم و لیلا و
حمیدشان را از زیر آن بردارند...
می دانی زلزله
ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند:
ز مثل زندگی
افســـــــوس... (نوشته ای از بهروز آزاد)