goli_kh

 
lid geworden: 14-02-2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Punten161meer
Volgend niveau: 
Benodigde punten: 39
Last game
Bingo

Bingo

Bingo
3 jaren 27 dagen geleden

منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز...

منم كه ديده به ديدار دوست كردم بـــــــاز
چه شكر گويمت اى كار ســـــــاز بنده نواز
نيازمـــــــند بلا گـــو رخ از غـــبار مشـــوى
كه كيمـــــــياى مــــرادست خاك كوى نياز
طهـــــــارت ار نه به خون جگر كند عاشـق
به قول مفتى عشقش درست نيست نماز
درين مقام مــــجازى بـــــه جــز پياله مگير
درين سراچه ء بازيچه غيــــــــر عشق مباز
به نيم بوسه دعائى بخر ز اهــــــل دلــــى
كه كيد دشمنت از جـــــان و جسم دارد باز
فكند زمزمه عشـــــــــــق در حجاز و عراق
نواى بانــــــــگ غزلـــــهاى حافظ از شيراز

سلام
صبح پنجشنبه ی همگی به شادی و نیکی
و ممنون باز هم برای محبتتون.
ببخشید دیر شد ولی نتم قطع بود.
از همگی برای خاطره ی قشنگی که تو روز دوستی برام گذاشتین تشکر میکنم.
پاینده و برقرار باشین و آخر هفته خوش بگذره.
لبخند همگی بخیر



یکسال پیش تو یه همچین روزی...

سلام

یکسال پیش تو یه همچین روزی اومدم اینجا فقط برای اینکه پوکر بازی کنم

اصلا حتی توجه نکردم تو چه روزی اکانت ساختم...

یه جورایی روز دوستی و این رو به فال نیک میگیرم

اون موقع حتی فکرشم نمیکردم توی یک سال اینهمه دوست پیدا میکنم،باهاشون میخندم،گریه میکنم،نگران میشم،بحث میکنم و حتی با بعضی قهر میکنم تا لذت آشتی کردن رو تجربه کنم...

اما امروز خوشحالم،خوشحالم که تو این یکسال دوستایی بدست آوردم که وجودشون از دنیای مجازی تبدیل شده به حقیقت و بهم آرامش و اطمینان میده.وقتی نیستن نگرانشون میشم و دوست دارم همیشه باشن...

ممنون برای دوستی و محبت همتون توی این یکسال و ممنون برای خاطره های قشنگی که برام ساختین.

هر روزتون پر شادی و خاطره های خوب و خوش رنگ...

 

بقول جناب پهلوی:

ارادتمند همتون که بامعرفتین

گلی خانوم گل


 


لحظه ی جادویی...

خداوند هر روز همراه خورشيد،لحظه اي را به ما مي بخشد كه در آن مي توانيم هر آنچه 
را كه ما را نا شاد مي كند،دگرگون مي كنيم . 
هر روز مي كوشيم وانمود كنيم كه اين لحظه را نمي فهميم كه وجود ندارد...
كه امروز،مثل ديروز است و فردا همچون امروز خواهد بود...
اما هر كس به روز خود توجه مي كند،هر روز آن لحظه جادويي را كشف مي كند.
اين لحظه ی جادویی مي تواند در همان لحظه اي نهفته باشد كه بامدادان كليدي را در
قفل در مي چرخانيم...
یا در لحظه اي سكوت،بعد از شام...
و یا در هزار و يك لحظه ی مشابه دیگر... 
آنچه مهم است اين این است که:
در این لحظه ی جادویی همه توان ستارگان به ما ميرسد و مي گذارد معجزه كنيم.
لحظه ها را دریابیم...
سلام
همه ی لحظه هاتون جادویی و پر معجزه
لبخندتون بخیر

قصه هایی برای پدران،فرزندان،نوه ها(احترام به خواسته هایم)

يعقوب در بستر مرگ همسرش سارا را صدا زد:«ساراي عزيزم  مي خواهم وصيت كنم

نصف ميراثم را بري پسر بزرگم ابراهيم ميگذارم.هر چه باشد او مرد با ايماني است.»

-:«كار را نكن يعقوب ! ابراهيم به پول نيازي ندارد الان شركت و موسسه ي  خودش را دارد به مذهب ما هم اعتقاد دارد.ثروتت را براي اسحاق بگذار كه درباره ي وجود خدا ترديد دارد اما درر زندگي دچاره مشكلات زياديست!»

-:«خوب است!پولم را براي اسحاق مي گذارم و ابراهيم سهام مرا به ارث خواهد برد.»

-:«يعقوب عزيزم؛گفتم كه ابراهيم به چيزي نياز ندارد!سهامت را براي من بگذار.اگر يك روز

هر كدام از پسرهایمان به مشكل برخوردند،مي تو انم كمك شان كنم!»

-:«حق با توست سارا.پس تمام املاكم را برای دخترمان دبورا می گذارم:»

-:«وای!نه!مي خواهي به يك زن ملاك تبديل  شود و عروسي اش را به هم بزند؟فكر مي كنم پسرمان ميشل بيش تر به كمك احتياج دارد!»

يعقوب آخرين نيرويش را جمع كرد و با خشم فرياد زد:

«ساراي عزيزم!تو زن بسيار خوبي بوده اي؛مادر بسيار خوبي هم بوده اي و مادر بسيار خوبي هستي!ميدانم كه بهترين چيز را براي فرزندانمان  مي خواهي.اما لطفا به نقطه نظرات من احترام بگذار!بالاخره كي دارد مي ميرد ؟من يا تو ؟!»

پائولو کوئلیو

لبتون خندون و شبتون پرستاره         


دلا رفيق سفر،بخت نيكخواهت بس ...

دلا رفيق سفر،بخـــت نيكــــخواهت بــــس        

نسيــــم روضه ء شيراز پیـــک راهت بـــس

وگر كمين بگشايد غــــــمى ز گوشه ء دل       

حــــــريم درگه پيرمغــــان پناهت بــــــــس

هواى مسكن ماءلوف و عهد يــــار قديـــــم       

ز رهروان سفر كرده عذر خواهت بــــــــس

دگر ز منزل جـــانـــــان سفر مـــكن درويش       

كه سير معنوى و كنج خانقاهت بــــــــــس

به صدر مصطبه بنشين و ساغر مى نـــوش       

كه اين قدر ز جهان كسب مال و جاهت بس

زيـــادتى مطلــب كار بر خود آســـان كـــــن       

صراحى مــــى لعل و بتى چو ماهت بــــس

فلك به مردم نــــادان دهـــــد زمام مـــــــراد   

تو اهـل فضلى و دانش همين گناهت بـــس

به منت دگران خــــــــو مكن كه در دو جهان       

رضـــاى ايــــزد و انعــــام پادشاهت بـــــس

به هيچ ورد دگر نيست حاجــــــت اى حافظ

دعــــاى نيمشب و درس صبحگاهت بــــس

سلام

صبح سرد زمستونیتون پر گرمی و شـــادی

لبخندتون بخیر