جوانی می گوید: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.
از هم جداشدیم.
شب به تخت خوابم رفتم.
به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.
آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست...
پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ‼️
ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام دادهام.
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم.
اشک از چشمانم سرازیر شد...
یک روز پدرتان از این دنیا می رود ... قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید...
اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید
davod12
maraghe
prihlásili ste sa:
زندگی عشقی پر مخاطره است،
گاه باید قمارش کرد........
هدیه پنهانی یک پسر به مادرش...
هدیه پنهانی یک پسر به مادرش
لحظهای که روی برانکارد بودم و به سمت واحد پیوند میرفتم، او را دیدم که خود را برای عمل آماده میکرد. پسرم با دیدن من خندید و خواست آرام باشم. فهمیدم او همان فردی است که به من کلیه هدیه کرده است.
پسر بیست و چهار سالهای که تحمل رنج مادرش را به دلیل بیماری کلیه نداشت، یکی از کلیههای خود را پنهانی به او اهدا کرد.
روزنامه جامجم نوشت: وقتی از اهدای عضو سخن گفته میشود، همه نگاهها معطوف بیماران مرگ مغزی میشود که خانوادههایشان بدون هیچ چشمداشتی، اعضای بدن عزیزان خود را به بیماران نیازمند هدیه میدهند. اما این بار فردی که عضوی از بدنش را اهدا کرد یک بیمار مغزی نبود، بلکه پسر بیست و چهار سالهای است که پس از ده سال طاقت نداشت مادرش را که به نارسایی کلیه مبتلا بود روی تخت بیمارستان و در حال دیالیز شدن ببیند. این جوان تصمیم گرفت یکی از کلیههایش را بدون آن که مادرش بداند به او هدیه دهد.
رئیس انجمن حمایت از بیماران کلیوی استان آذربایجان غربی در این باره به جامجم گفت: زن پنجاه و یک سالهای به دلیل نارسایی کلیههایش از روزهای پایانی تیر سال 1383 برای انجام دیالیز به این انجمن میآمد و به دلیل این که وضع مالی مناسبی نداشت، به مراکز درمانی معرفی میشد تا رایگان دیالیز شود.
حسن اشتری افزود: در این ده سال او تحت درمان قرار داشت و حتی نام وی در فهرست گیرندگان عضو پیوندی ثبت شده بود، اما به دلیل گروه خونی خاصی که داشت موفق به دریافت عضو نشده بود، تا این که پسر بیست و چهارساله وی یکی از کلیههایش را به مادرش اهدا کرد.
این زن پنجاه و یک ساله که نمیخواست خود را معرفی کند، به خبرنگار ما گفت: از ده سال پیش از بیماری کلیه رنج میبردم. اوایل نمیدانستم دچار ناراحتی کلیه هستم تا این که یک روز در خانه بیهوش شدم. خانوادهام وقتی مرا به بیمارستان بردند، پزشک احتمال داد دچار ناراحتی کلیه شده باشم. بنابراین پس از چند آزمایش معلوم شد کلیههایم دچار مشکل شده و باید درمان جدی را شروع کنم. از آن موقع به بعد سه بار در هفته دیالیز میشدم.
زن میانسال افزود: پس از مدتی هر دو کلیهام را از دست دادم و شوهرم با جمعآوری ضایعات هزینه زندگیمان را تامین میکرد. اما او نیز به دلیل بیماری کم سو شده و بسختی میتوانست کار کند. بنابراین با از کار افتاده شدن شوهرم، تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتیم و دیگر پولی نداشتیم که با آن کلیه بخریم.
این گیرنده عضو پیوندی اضافه کرد: سالها از پی هم میگذشت و حال من هر روز وخیمتر میشد چند روز پیش پسرم به ملاقاتم آمد و گفت یک اهداکننده کلیه بدون هیچ چشمداشتی میخواهد یکی از کلیههایش را به من هدیه کند. با شنیدن این حرف گریستم و خدا را شکر کردم که هنوز انسانهایی هستند که برای رضای خدا کار نیک انجام میدهند. هزاران بار دهنده عضو و خانوادهاش را دعا کردم که به یاریام شتافتند.
وی خاطرنشان کرد: هر چه از او خواستم نام دهنده کلیه را بگوید حاضر به گفتن نام وی نشد و زمانی متوجه شدم، فرزندم کلیه خود را به من هدیه کرده که او را در ورودی اتاق عمل دیدم. لحظهای که روی برانکارد بودم و به سمت واحد پیوند میرفتم، او را دیدم که خود را برای عمل آماده میکرد. پسرم با دیدن من خندید و خواست آرام باشم. فهمیدم او همان فردی است که به من کلیه هدیه کرده است.
* دیگر نمیتوانستم رنج مادرم را ببینم
پسر بیست و چهار ساله این زن نیز به خبرنگار ما گفت: در این سالها وقتی رنج مادرم را میدیدم عذاب میکشیدم و نمیتوانستم این همه درد و رنج او را تحمل کنم. وقتی همه راهها را بر روی خود بسته دیدم تنها چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که خود دست به کار شوم و یکی از کلیههایم را به او هدیه کنم، اما میدانستم اگر او بداند دهنده کلیه من هستم آن را نخواهد پذیرفت.
وی اضافه کرد: دعا میکردم بعد از آزمایش پاسخ مثبت از پزشکان بگیرم و عمل پیوند انجام بشود تا مادرم نجات یابد. وقتی جواب آزمایشها آمد و متوجه شدم این کار عملی است، خوشحال شدم و از این که توانستم دین خود را به مادرم ادا کنم، خوشحالم و امیدوارم او از من راضی باشد.
---------- Post added at ۱۱:۵۳ ---------- Previous post was at ۱۱:۴۹ ----------
هزاران آفرین و دروووووووووووووووووووود بیکران
برین فرزند خلف
میم_____ مثه مادر
لحظهای که روی برانکارد بودم و به سمت واحد پیوند میرفتم، او را دیدم که خود را برای عمل آماده میکرد. پسرم با دیدن من خندید و خواست آرام باشم. فهمیدم او همان فردی است که به من کلیه هدیه کرده است.
پسر بیست و چهار سالهای که تحمل رنج مادرش را به دلیل بیماری کلیه نداشت، یکی از کلیههای خود را پنهانی به او اهدا کرد.
روزنامه جامجم نوشت: وقتی از اهدای عضو سخن گفته میشود، همه نگاهها معطوف بیماران مرگ مغزی میشود که خانوادههایشان بدون هیچ چشمداشتی، اعضای بدن عزیزان خود را به بیماران نیازمند هدیه میدهند. اما این بار فردی که عضوی از بدنش را اهدا کرد یک بیمار مغزی نبود، بلکه پسر بیست و چهار سالهای است که پس از ده سال طاقت نداشت مادرش را که به نارسایی کلیه مبتلا بود روی تخت بیمارستان و در حال دیالیز شدن ببیند. این جوان تصمیم گرفت یکی از کلیههایش را بدون آن که مادرش بداند به او هدیه دهد.
رئیس انجمن حمایت از بیماران کلیوی استان آذربایجان غربی در این باره به جامجم گفت: زن پنجاه و یک سالهای به دلیل نارسایی کلیههایش از روزهای پایانی تیر سال 1383 برای انجام دیالیز به این انجمن میآمد و به دلیل این که وضع مالی مناسبی نداشت، به مراکز درمانی معرفی میشد تا رایگان دیالیز شود.
حسن اشتری افزود: در این ده سال او تحت درمان قرار داشت و حتی نام وی در فهرست گیرندگان عضو پیوندی ثبت شده بود، اما به دلیل گروه خونی خاصی که داشت موفق به دریافت عضو نشده بود، تا این که پسر بیست و چهارساله وی یکی از کلیههایش را به مادرش اهدا کرد.
این زن پنجاه و یک ساله که نمیخواست خود را معرفی کند، به خبرنگار ما گفت: از ده سال پیش از بیماری کلیه رنج میبردم. اوایل نمیدانستم دچار ناراحتی کلیه هستم تا این که یک روز در خانه بیهوش شدم. خانوادهام وقتی مرا به بیمارستان بردند، پزشک احتمال داد دچار ناراحتی کلیه شده باشم. بنابراین پس از چند آزمایش معلوم شد کلیههایم دچار مشکل شده و باید درمان جدی را شروع کنم. از آن موقع به بعد سه بار در هفته دیالیز میشدم.
زن میانسال افزود: پس از مدتی هر دو کلیهام را از دست دادم و شوهرم با جمعآوری ضایعات هزینه زندگیمان را تامین میکرد. اما او نیز به دلیل بیماری کم سو شده و بسختی میتوانست کار کند. بنابراین با از کار افتاده شدن شوهرم، تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتیم و دیگر پولی نداشتیم که با آن کلیه بخریم.
این گیرنده عضو پیوندی اضافه کرد: سالها از پی هم میگذشت و حال من هر روز وخیمتر میشد چند روز پیش پسرم به ملاقاتم آمد و گفت یک اهداکننده کلیه بدون هیچ چشمداشتی میخواهد یکی از کلیههایش را به من هدیه کند. با شنیدن این حرف گریستم و خدا را شکر کردم که هنوز انسانهایی هستند که برای رضای خدا کار نیک انجام میدهند. هزاران بار دهنده عضو و خانوادهاش را دعا کردم که به یاریام شتافتند.
وی خاطرنشان کرد: هر چه از او خواستم نام دهنده کلیه را بگوید حاضر به گفتن نام وی نشد و زمانی متوجه شدم، فرزندم کلیه خود را به من هدیه کرده که او را در ورودی اتاق عمل دیدم. لحظهای که روی برانکارد بودم و به سمت واحد پیوند میرفتم، او را دیدم که خود را برای عمل آماده میکرد. پسرم با دیدن من خندید و خواست آرام باشم. فهمیدم او همان فردی است که به من کلیه هدیه کرده است.
* دیگر نمیتوانستم رنج مادرم را ببینم
پسر بیست و چهار ساله این زن نیز به خبرنگار ما گفت: در این سالها وقتی رنج مادرم را میدیدم عذاب میکشیدم و نمیتوانستم این همه درد و رنج او را تحمل کنم. وقتی همه راهها را بر روی خود بسته دیدم تنها چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که خود دست به کار شوم و یکی از کلیههایم را به او هدیه کنم، اما میدانستم اگر او بداند دهنده کلیه من هستم آن را نخواهد پذیرفت.
وی اضافه کرد: دعا میکردم بعد از آزمایش پاسخ مثبت از پزشکان بگیرم و عمل پیوند انجام بشود تا مادرم نجات یابد. وقتی جواب آزمایشها آمد و متوجه شدم این کار عملی است، خوشحال شدم و از این که توانستم دین خود را به مادرم ادا کنم، خوشحالم و امیدوارم او از من راضی باشد.
---------- Post added at ۱۱:۵۳ ---------- Previous post was at ۱۱:۴۹ ----------
هزاران آفرین و دروووووووووووووووووووود بیکران
برین فرزند خلف
میم_____ مثه مادر
روز معلم مباررررررررررررررررررک
بمناسبت روز والای معلم""
می توان در سایه آموختن گنج عشق جاودان اندوختن اول از استاد، یاد آموختیم پس،
سودای سواد آموختیم از پدر گر قالب تن یافتیم از معلم جان روشن یافتیم...
ای معلم چون کنم توصیف تو
چون خدا مشکل توان تعریف تو
معلمین عزیز ، استادان بزرگوار، شما را به چه مانند کنیم .
دل دریاییتان لبریز از آرامش است ... همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده اید و
همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزید .
این روز عزیز پیشاپیش بر تمامی معلمین ایران و
خصوصا دوستان معلم مون در پرشیا مبارک و فرخنده باد./
هرگز کم فروغ نخواهی شد،
چون پیشه ات مهربانیست،
هنری که شایسته ی هر کس نیست.
با تقدیم احترام:
ای معلم روزت مبارک
می توان در سایه آموختن گنج عشق جاودان اندوختن اول از استاد، یاد آموختیم پس،
سودای سواد آموختیم از پدر گر قالب تن یافتیم از معلم جان روشن یافتیم...
ای معلم چون کنم توصیف تو
چون خدا مشکل توان تعریف تو
معلمین عزیز ، استادان بزرگوار، شما را به چه مانند کنیم .
دل دریاییتان لبریز از آرامش است ... همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده اید و
همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزید .
این روز عزیز پیشاپیش بر تمامی معلمین ایران و
خصوصا دوستان معلم مون در پرشیا مبارک و فرخنده باد./
اين تصوير تغيير اندازه داده شده است. براي مشاهده تصوير کامل روي اين نوار کليک کنيد. اندازه اصلی تصوير 805x644 است. |
هرگز کم فروغ نخواهی شد،
چون پیشه ات مهربانیست،
هنری که شایسته ی هر کس نیست.
با تقدیم احترام:
ای معلم روزت مبارک
گلی خانم سالگردتان مبارک
سلام....
دوستان :
دیروز سالگرد ازدواج یکی از بهترین دوستان مون ( گلی خانم عزیز ) بود
ما هم بنوبه خود این روز عزیز و یکی شدن این ذوج گرامی ( گلی خانم و حسین آقا ) را
خدمتشان صمیمانه تبریک و تهنیت گفته و براشون در
لحظه لحظه زندگی سعادت و سلامتی و شادی و لبخند در کنار هم آرزومندیم./
دوستان :
دیروز سالگرد ازدواج یکی از بهترین دوستان مون ( گلی خانم عزیز ) بود
ما هم بنوبه خود این روز عزیز و یکی شدن این ذوج گرامی ( گلی خانم و حسین آقا ) را
خدمتشان صمیمانه تبریک و تهنیت گفته و براشون در
لحظه لحظه زندگی سعادت و سلامتی و شادی و لبخند در کنار هم آرزومندیم./
ايشالله هــــــــــــــــزار سال زير سايه هم زندگی كنيد و خوشبخت باشيد وفراموش نكنيد كه: عاشق، روز ها و شب های هفته و ماه و سال را به حال خويش رها نمی كند عاشق،دمادم چيزی را نو می كند چيزی، حتی بسيار بسيار كوچك را !!! |
سال نو مبارررررررررک
بر سر سفره احساس اگر جایی بود/
سخن ساده تبریک مرا جا بدهید
سین هشتم سخن ساده ی تبریک من است/
جا سر سفره اگر نیست/ به دلها بدهید…
سخن ساده تبریک مرا جا بدهید
سین هشتم سخن ساده ی تبریک من است/
جا سر سفره اگر نیست/ به دلها بدهید…
يا مقلب القلوب و الابصار. يا مدبر اليل و النهار.
يا محول الحول و الاحوال. حول حالنا الي احسن الحال
ای آنـکه به تدبیـر تو گــــــردد ایـام ----- ای دیده و دل از تو دگرگون مادام
ای آنکه به دست توست احوال جهان ----- حکمـــی بنما که گردد ایــام به کـام
بهار گل افشان ، رستاخیز سبزی است که سیر و سیاحتش حیات بخش و درس آموز است
تجدید دوباره طبیعت نشانگر گوشه ای از عظمت رب لا یزال و تفسیر پر طراوت هستی و
نوکردن دلها و دیده هاست؛ دستان پر مهر بهار،
طبيعت خفته را ازخواب بيدار ميسازد، و زمين و درخت رازهاي رنگارنگ و
عطر آگين خويش را بیدریغ نثار همگان ميكنند.
اکنون که یکسال از عمرمان گذشته است و اتفاقات تلخ و شیرینی را شاهد بوده ایم
فرصت را مغتنم شمرده ضمن سپاس از بستگان و دوستان عزیزم که در همه اوقات همراهم بوده اند؛
صمیمانه ترین تبریکات را به مناسبت حیات مجدد طبیعت خدمتتان نثار می کنم و
در آستانه سال جدید از خداوند بهار آفرین برای همه
سالی سرشار از آگاهي، سلامتي، آرامش و شادي واقعي آرزومندم.